معترض خبیث!!!
سلام دوستان
تو ادامه مطلب در مورد این پسره معترض خبیث مطلب گذاشتم
امیدوارم پسر خوبی بشه و به قول معروف آدم بشه
دوستان براش دعا کنین
در ضمن در مورد اردوی دانشجویی کربلا هم اخر مطلبم توضیحی دادم
هر کس لیاقت داشت و رفت برای این پسره معترض هم دعا کنه!!!
پدرم
دستهایش میلرزید
گوشه اتاق نشسته بود
تلویون میدید تا از صحبت با ما بگریزد
میدانم
در ذهنش غمهای ما بود که میگذشت پی در پی
و ندارد روی نگاه کردن به ما را
از دست روزگار
من هم جزئی از روزگارم
همانطور که روزگار او را گوشه گیر کرد
من نیز اینکار را کردم
ناراحتم از خودم که در روزگار غرقم
با دشمن پدرم در یک کاسه شام میخورم
همانقدر از خودم دلگیرم که از آن سنگ
همان سنگی که از قضای بد به پای پدرم نشست
شاید از سنگ هم بدتر باشم
از خودم دلگیرم
همانقدر که از آن قدرتطلبان دلگیرم
همانهایی که پدرم را چون ما آواره کردند!
شاید از قدرت طلبان هم پستتر باشم!
همانقدر از خودم دلگیرم که از آن گرد و غبار
همان گرد و غباری که نفس تنگی برای پدرم به ارمغان آورد
قلب پدرم از برای ما دل به غبارا زد و رفت!
شاید از آن گرد و غبار نیز پستتر باشم!
از خودم دلگیرم به قدر آن پزشک ناشی
همو که به قلب پدرم تیر آخر را زد!
شاید من از او هم بدتر باشم
روزهاست لبخند پدر را نمیبینم
مگر انکه خواهر زاده کوچکم او را بخنداند
شاید او آنقدر بزرگ نشده که قلب پدری را بشکند
شاید!
ما بچه های بد
چه آسان میشکنیم قلبی را که برای ما سالها خود را به در و دیوار زد
چه جوانمردانه جوابش را میدهیم
با یک عدد شلوار !
با یک عدد کت!
با یک عدد انگشتر!
در روزی نمادین به نام روز پدر
آیا ما ظالمترین ظالمان نیستیم!؟
چقدر از مهر آنها سو استفاده کنیم
و در برابر شور جوانیمان پدر را سر ببریم!
از خودم قدر تمام دنیا بدم میاید
تمام دنیا پدر را از پا در نمیاورد
او پدر است
ما که دست در دست دشمنش دادیم خطرناکتریم برای یک پدر
بهراس ای پدر مهربانم از پسر پاره ی تنت
اوست که تو را به زمین خواهد کوفت ای مهربانترین پدر دنیا!!!
مادرم
بیچاره در جوانی پیر شده است
میدانم که چه شبها و چه روزهایی را برای ما تحمل کرد
و من شرمگینم در برابر مادرم
شرمگینم در برابر لقمه غذایی که نمیخورد تا ما سیر شویم
به شبهایی که بیدار مینشست برای ماها
تا نبینیم غمهای دنیا را
بهر ما چتر میشد به پهنای آسمانها
ذره ذره اب کرد خویش را برای ما
و ما قدر نشناسان روزگار چه بیرحمانه پاسخ مهرش را دادیم
رحم نکردیم به اشکهای مادرمان
رحم نکردیم به دلخوشیهای مادرمان
چه دل دریایی دارد مادر که ما را تحمل میکند
بهشت برای این صبر بهای کمیست
من مجرمترین روزگارم
که قلب پدر و مادر مهربانم را شکسم با غرور جوانیم
غیرتی ندارم که شعله ورش کنم زاعماق دل
بکوبمش بر سر نفس یاغی خویش
به قول معترض
معترض هستی که چه
معترض خویش باش
کمی نو اندیش باش
با خدا هم کیش باش!
ما مسلمانیم ایا !؟
معترض گوشها باز کن
خدا نیز با تو نخواهد بود
تا تو با پدر و مادرت نباشی!
پس نتیجه آن شد که میگویند
کربلا بری و آدم نشی فایده نداره!
دوستان یکی از دوستان بهم خبر داد گفت بیا با اردوی دانشجویی بریم کربلا!دمش گرم ما رو قابل دانست!و از خودم بدم میاد که چه چهره ی معصومی از خودم ساختم!
خلاصه کسایی که لیاقت دارن به وبلاگ بانگ هندوکش برن و در این مورد کسب اطلاع کنن و ما رو هم دعا کنن آدم شیم!
http://afgbh.blogfa.com/
خلاصه رفتم از خونواده اجازه بگیرم که تو خودم فرو رفتم و به وضع خانوادم فکر کنم و به خودم که خانوادمو اذیت کردم تو این چند وقت و... دیگه روم نشد اجازه بگیرم
لیاقتشو ندارم !
به نظر شما اینطور نیست!؟
جدا از کرم و مهربانی سرورمون آقا امام حسین (ع) که بی لیاقتا رو هم راه میده حرمش کسی که در وضعیت من باشه و بره کربلا چه سود!؟
لطفا نظر بدین
منم خیلی دلم می خواس برم.
ولی مثل اینکه اقا فقط از ما بهترون رو می طلبن!
حرفشو نزنید که بدجور دلم گرفته!
از عالم و آدم شاکیم.
این دردهایی که شما حرفش رو زدید هم خیلی وقته گریبانگیر منم شده!
از فکر کردن بهش دیوونه میشم.
همین باعث میشه از خودم بدم بیاد.
شاید بخاطر اینه که من اندازه شما قوی نیستم و از اذیت کردن خودم خوشم میاد!
نمی دونم بخدا